تقدیم به تمام دوستانم ............................................((نگارم)).
|
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود
آنکه میگوید دوستت میدارم
دل اندوهگین شبیست که مهتابش را میجوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان در تمنای من
عشق را ای کاش زبان سخن بود
|
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یاری
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
|
قسمت نشد تا در کنار هم بمانیم قسمت نشد تا در کنار هم بمیریم
تا سرنوشت ما جدایی رو رقم زد ای یار عاشق از جدایی ناگزیریم
فرصت نشد غمگین ترین آواز خود را در خلوت مظلوم چشمانت بخوانم
صد سوز پنهان مانده در سازم که یک شب با گریه در چشمانه گریانت بخوانم
|
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار.
تو این سکوت چه بی صدا
نفس نفس
از این نا مهربونی ها
دارم از غصه می میرم
رفیق تنهایی یه روز دستاتو می گیرم
تو این شب گریه می تونی
یناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه
چی میشه عاشقم باشی
دوباره من دوباره تو
دوباره عشق دوباره ما
دو هم نفس دو هم زبون
دو هسفردو هم صدا
تو ای پایان تنهایی
پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییزی
بهار باور من باشی
|
ابتدا همه چیز عادی وزندگی به روال همیشگی خود بود.اما بلا کم کم رخ نمودزمانی که مادری می خواست عشقی به فرزندش تقدیم کند،هنگامی که دو دل داده می خواستند کلام آخر را بگویند وخود را یکباره به دیگری وا گذارند،آن گاه که انسان ها،دوهمسایه،دو برادر،دو دوست در سینه چیزی گرم وصادقانه احساس می کردند و می خواستند آن را نثار دیگری کنند،زبان ها بسته بود و چشم ها منتظر وآن کلامی که پاسخ گوی همه نیاز ها بود،از دهان کسی بیرون نمی آمد وتشنگی ها سیراب نمی شد.
وبعد.....
کم کم سینه ها سرد شد،روابط گسست وبی تفاوتی جایگزین شد.دیگر کسی حرفی برای گفتن به دیگری نداشت آدم ها در خود فسردند ودر تنهایی بی وقفه از خود پرسیدند:
چه شد که ما به اینجا رسیدیم،کدام نعمت از میان ما رفت؟؟ واندوه امانشان را برید.خداوند دلش بر این قوم که مفلوک تر از همه اقوام جهان شده بودند،سوخت وکلمات دوستت دارم را به ذهن وقلب آنان بازگرداند.خدارا شکرکه هنوز می توانیم به یکدیگر بگوییم:دوستت دارم
نوشته یه دیونه قدیمی
|
شیاد دیگه این وب آپ نشه.تنها دلیل ساخت این وب گفتن حرفام به اونی بود که دوسش دارم وقتی که کنارم نیست ولی حالا که اون رفته نه حرفی هست برای زدن نه متنی برای نوشتن
دوستان ببخشید اگر تو این مدت متن های چرتی می گذاشتم
اگر خواستم اپ کنم خبر میکنم.
راستی اینم همون متنی که اون بهم داد.
یا علی
|
مرسی که باز هم به این وب سر میزندی
آدرس وب جدیدیم اینه منتظم بیایص
منتظرم
یا علی
|
ای کاش همان لحظه که تقدیم تو شد هستی من
می سپردم که مواظب باشی
جنس این جام بلور است
پر از عشق و غرور!
مبادا بازیچه شود...!
می شکند!
|
|